بگذار سر به سینهء من ، تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمنـــــــــــد را !
شاید که بیش ازین ، نپسندی به کار عشق
آزار این رمیدهء سر در کمنــــــــــــــــــــــد را
بگذار ســــــــــــــــــــــر به سینهء من ، تا بگویمت :
اندوه چیست ، عشق کدام است ، غم کجاست ؟
بگـــــــــــــــــذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان ،
عمریست در هوای تــــــــــــــو از آشیان جداست !
دلتنگم ! آنچنانکه اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنــــــالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار مـــــــــن
ای نازنین ، که هیچ وفا نیست با منت !
…
بگذار تا ببوسمت ، ای نوشخند صبح
بگــذار تا بنوشمت ای چشمهء شراب
بیمار خنده های توام ! بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ! گرم تر بتاب
(( آنتونی رابینز )) معتقد است که:
این بخش را با سخنانی زیبا و ژرف از (( سوزان پولیس شوتز))
به پایان می بریم:
هرگز نگران نباشید! فقط به جلو نگاه کنید اگر باور ندارید ببینید که شیشه جلوی
اتومبیلتان به مراتب بزرگتر از آینه هایی است که شما را به نگاه کردن به پشت سر
دعوت می کند. گاهی فقط لحظه ای به اطراف و پشت سر بنگرید اما هرگز انرژی تان را
صرف آن نکنید.
باور داشته باشید برای دراز کردن پایتان هرگز گلیمی در کار نیست. شما لایق زیستن در
قله های سعادت و موفقیت هستید.
جالب این که اگر خورشید بخواهد برای دیدن دیروز پشت سرش را نگاه کند امروز به تاریکی دیشب
می شود!!!
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
"سهراب "