داشتم با خودم کلنجار میرفتم راجع به یه موضوع که میشه گفت تا حدودی تمام ذهنم رو قصد داشت به تصرف خودش در بیاره  که با خداوند غزل به تفال سری زدم  ابیات زیر امد :

 

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین

است که بایستی پنج توپ را همزمان در هوا نگهدارید و مانع

 افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و

 باقی آنها  شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن

 توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد

 آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و

 خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند

 از خانواده، سلامتی، دوستان و روح  خودتان  و توپ لاستیکی

 همان کارتان است.کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح

 ندهید، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که

 از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر

 جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده

 دیگر آرامشی ندارد.

تقدیم به مادرم و روح بزرگ پدرم

مادرم شبنم گلبرگ حیات 

پدرم عطر گل یاس بقاست 

مادرم وسعت دریای گذشت 

پدرم سا حل زیبای لقاست 

مادرم آئینه حجب و حیا 

پدرم جلوه ایمان و رضاست 

مادرم سنگ صبور دل ما 

پدرم درهمه حال کارگشاست 

مادرم شهر امیداست و هنر 

پدرم حاکم پیمان و وفاست 

مادرم باغ خزان دیده دهر 

 

پدرم برسرما مرغ هماست 

مادرم موی سپید کرده زحزن  

 

پدرم نقش همه خاطره هاست 

مادرم کوه وقار است و کمال 

پدرم چشمه جوشان عطاست .

هزاران سال با حسرت نشستم 

به او دل بستم و از خود گذشتم 

ولیکن سرگذشتم این سه حرف است 

تراشیدم... 

پرستیدم.. 

شکستم.