اى کرمت همنفس بى کسان
جز تو کسى نیست ، کس بى کسان
بى کَسَم و، هم نفس من توئى
رو به که آرم ؟ که کس من توئى
کون و مکان ، مظهر نور تواند
جمله جهان ، محض حضور تواند
در دل هر ذرّه بود، سیر تو
نیست درین پرده کسى ، غیر تو
جز تو کسى نیست ، به بالا و پست
ما همه هیچیم و، توئى هر چه هست
همه چیز تغییر مییابد و هیچ چیز حتی برای یک لحظه ثابت نمیماند. اگر تو از این نکته آگاه شوی، میل و اشتیاقِ تا ابد ثابت نگه داشتن امور در تو فروکش میکند و آنگاه آزاد و رها میشوی. ناگهان احساس میکنی کاملاً آزاد و رهایی. دیگر هیچ چیز تو را آشفته نمیکند. نمیتواند که تو را آشفته کند.
تو به این دلیل آشفته میشوی که آرزویی در سر داری، اما اوضاع آنگونه که تو میخواهی پیش نمیرود. به گونهای پیش میرود که انتظارات تو را برآورده نمیسازد. راه خودش را میرود و به حرف تو گوش نمیکند.
تو هرگز نمیدانی چه اتفاقاتی در راه است و این بسیار زیباست. هیجان و شور و حال زندگی است، شگفتی همیشگی زندگی است. اگر زندگی پیشبینیپذیر میبود، مکانیکی میشد. زندگی پیشبینیپذیر نیست. همیشه با شگفتی همراه است و تو هر قدر هشیارتر باشی، با شگفتی بیشتری روبرو میشوی. از این رو مردم از هشیار بودن سر باز میزنند. دلمرده میشوند تا در برابر تغییر از خود محافظت کنند!
فقط انسان آگاه و هشیار شهامت لازم برای پذیرش پدیدههای متغیر را داراست و این یعنی شادمانی. آنگاه همه چیز برای تو خوب و نیکو میشود و هرگز ناامید و ناکام نمیشوی.
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد