خاتم پیامبران

نوبت درست لحظه ی آخر به ما رسید

انسان به عاشقانه ترین ماجرا رسید

 

حوا درنگ کرد زمین سیب سرخ شد

آدم سکوت کرد قیامت فرا رسید

 

کشتی شکستگان و رسولان نا امید

در انتظار معجزه بودند تا رسید

 

از دشتها تلاوت باران شروع شد

از کوه ها به گوش بیابان صدا رسید

 

تاریخ ایستاد  جهان مکث کرد و بعد

فواره ای بلند شد و تا خدا رسید

 

پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد

عطر تنش به دور ترین روستا رسید

  عبدالجبار کاکایی 

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الامر

مثل هر بار برای تو نوشتم:

دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد،
"همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ ... تو کجایی؟


 

در انتظار امدنت در جمعه ای زیبا

گفتگوی تنهایی

می خواستم زندگی کنم راهم را بستند٬

ستایش کردم گفتند خرافات است ٬

عاشق شدم گفتند دروغ است ٬

 گریستم گفتند بهانه است ٬

خندیدم گفتند دیوانه است ٬

...... دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم !

دلتنگی

یا حق 

بعضی وقتا میشه ادم خیلی دلش برا خودش تنگ میشه 

خیلی زیاد 

انگاری یادش بیاد که از اصلش جدا شده باشه  

الان من این حس عمیق رو دارم 

حافظ عزیز رو باز کردم و تفالی به دیوانش زدم غزل زیر اومد:  

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم 


سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم 


تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم 


با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم 


کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم 


خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم 


ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم 


شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم 


قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم 


فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم 


در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم 


حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم